سال ۲۰۰۸ بود که Mirror’s Edge به بازار عرضه شد و به خاطر گیم پلی بدیع و جالب خود بسیار مورد توجه بازیبازان قرار گرفت. این بازی که استودیو دایس (DICE) آن را ساخته بود زاویه دوربین اول شخص داشت ولی بر خلاف اکثر بازیهایی که این زاویه را انتخاب میکنند، شوتر نبود. این بازی بر روی پارکور و دویدن روی پشت بام خانهها و پریدن از روی این ساختمان به ساختمانی دیگر تمرکز داشت. به لطف گیم پلی خوب بازی و متفاوت بودن با دیگر عناوین روز، Mirror’s Edge با استقبال خوبی مواجه شد و توانست فروش نسبتاً خوبی هم داشته باشد. پس از مدتها انتظار طرفداران، نسخه دوم این بازی با نام Mirror’s Edge Catalyst رسماً معرفی شد و این بازی چندی پیش به بازار عرضه گشت. در ادامه با ما همراه باشید تا به نقد و بررسی این بازی بپردازیم.
دوندگان ناتمام
در اصل Mirror’s Edge Catalyst دنبالهای بر نسخه اول سری نیست و از آن جایی که شخصیت اصلی هنوز فیث (Faith) است، ماجراهای موازی با وقایع نسخه نخست را هم روایت نمیکند. در واقع این نسخه یک Reboot برای این سری به شمار میرود. به هر حال خیلی نمیتوان به این مسئله ایراد وارد کرد، این مسیری است که سازندگان خود برای بازی انتخاب کردهاند و خوب یا بد، بازی ارتباط خاصی به نسخه قبلی ندارد. ماجراهای بازی در شهری خیالی به نام شهر شیشهای اتفاق میافتند. این نسخه در اصل به داستان فیث شخصیت اصلی این سری میپردازد و بیشتر روی بازگو کردن زندگی او مانور میدهد. به طور کلی داستان بازی در مورد گروهی به نام “دوندگان” است که فیث هم عضوی از آن به شمار میرود. این گروه عقایدی آنارشیستی و هرج و مرج طلبانه دارد و با فرقه “اختلاط” که به طور کامل بر شهر شیشهای مسلط است مدام در جنگ و جدال به سر میبرد. صحبت کردن در مورد داستان بازی بدون اسپویل بخشهای مختلفی از آن تقریباً کاری غیر ممکن است و اگر هم بخواهیم بدون اسپویل آن را شرح دهیم، باید به موارد مختلفی بپردازیم که در این مقاله نمیگنجند پس توصیه میشود برای مطلع شدن از پس زمینه کلی داستانی این نسخه به مطالعه پیش نمایش بازی بپردازید تا بیشتر با فرقهها و شخصیتهای بازی آشنا شوید. داستان بازی نسبت به نسخه اول پیچیدهتر شده است. این پیچیدهتر شدن البته صرفاً دورنمای خوبی دارد. داستان Catalyst کلیشهای و بدون هیچ جذابیت خاصی است و پیچیده بودن آن در نهایت به ضرر آن تمام شده. به شخصه داستان ساده و سرراستتر قسمت نخست را به داستان به ظاهر خوش رنگ و لعابتر این نسخه ترجیح میدهم و از لحاظ داستانی بر خلاف انتظارات، اصلاً عملکرد این نسخه را نپسندیدم. متاسفانه میان پردههای بازی هم از جذابیت چندانی برخوردار نیستند. روایت داستانی بازی نیز چندان چنگی به دل نمیزند و در خود مشکلاتی دارد. سازندگان باید وقت بیشتری را صرف داستان بازی میکردند تا حداقل اگر نسبت به نسخه قبلی از لحاظ داستانی بازی پیشرفت نکرد، پسرفت نیز نکند. پیچشهای داستانی در بازی نیز اکثراً قابل پیشبینی و فاقد جذابیتهای لازماند.
نکته حائز اهمیت بعدی شخصیت پردازی است. شخصیت پردازیها هم در بازی تعریف چندانی ندارند. شخصیت اصلی بازی یعنی فیث، شخصیتی بسیار خشک و جدی دارد. خشک و جدی بودن شخصیت اصلی تبدیل به یک اپیدمی فراگیر شده و بسیاری از سازندگان شخصیت خود را با چنین خصوصیات اخلاقی خلق میکنند. چنین شخصیتهایی عموماً کاریزماتیک و جالب هستند ولی در Catalyst خشک بودن شخصیت بیشتر باعث شده است تا از او یک انسان بسیار نچسب و حتی نفرت انگیز به وجود بیاید. شخصیت پردازی او نکته مثبتی ندارد. دیگر شخصیتهای بازی هم وضع مطلوبتری ندارند. شخصیتهای جانبی، از آنهایی که نقش پررنگی در پیشبرد داستان دارند تا آنهایی که بسیار فرعی به نظر میرسند هیچ کدام آن شخصیت پردازی مطلوب و مورد انتظار را ندارند. به این معجون بدمزه دیالوگهای سطحی و بچگانه را هم اضافه کنید تا متوجه شوید که دقیقاً چقدر Catalyst از لحاظ داستانی پایینتر از حد انتظار است. داستان بازی و شخصیت پردازیها به طور کلی یک نکته منفی بزرگ برای بازی به شمار میروند. به هر حال و پس از گذشت تقریباً ۸ سال از عرضه نسخه نخست، این که شخصیت پردازی و داستان دچار یک جهش مثبت شده باشد انتظار چندان زیادی نیست و دایس از این لحاظ کاملاً ناامید کننده ظاهر شده است. داستان بازی شاید شما را تا انتهای بازی با خود همراه کند، ولی مطمئن باشید که کوچکترین اشتیاقی را برای شما به منظور تجربه دوباره بخش داستانی باقی نمیگذارد.
بدو، اگر میخواهی موفق شوی بدو!
حال بهتر است کمی از داستان فاصله بگیریم و به نقطه قوت اصلی نسخه اول Mirror’s Edge یعنی گیم پلی برسیم که اینجا هم یکی از نقاط قوت بزرگ به شمار میرود. نسخه اول این سری توانست در میان بازیهای اول شخص انقلابی را به وجود آورد. ایده قرار دادن پارکور به عنوان هسته اصلی گیم پلی موضوعی بود که پیش از آن در یک بازی اول شخص مشاهده نشده بود ولی دایس این شجاعت را به خرج داد تا از پارکور به عنوان مهمترین سلاحی که فیث در اختیار دارد استفاده کرده و یک گیم پلی دوست داشتنی و جذاب را خلق کند. حتی میتوان تاثیرات این بازی بر عناوین جدیدتری چون Dying Light را نیز به وضوح مشاهده کرد. خوشبختانه هر چقدر از لحاظ داستانی Catalyst نسبت به نسخه اول ضعیفتر و پیش پا افتادهتر عمل کرده، در زمینه گیم پلی جا پای نسخه قبلی گذاشته و حتی از آن هم لذت بخشتر شده است.
هنوز هم در گیم پلی بازی پارکور حرف اول و آخر را میزند. بر خلاف بسیاری از بازیهای دیگر که از پارکور به عنوان یک المان جانبی در گیم پلی استفاده میکنند، Catalyst همچون نسخه اول پارکور را دقیقاً هسته اصلی گیم پلی قرار داده است و از آن هم به نحو احسن استفاده میکند. شما در نقش فیث باید در شهر شیشهای ماموریتهای مختلفی را انجام دهید. ماموریتها انواع خاصی دارند ولی همگی حول محور پارکور میچرخند. این به آن معناست که پارکور مهمترین نکته در بازی است و ضعیف عمل کردن آن به بازی صدمات جبران ناپذیری را وارد میکند. البته دویدن، سر خوردن، پریدن و فرود آمدن در شهر شیشهای بسیار جذاب و اعتیاد آور است و سیستم پارکور بازی به عنوان هسته اصلی گیم پلی عملکرد بسیار مطلوب و رضایت بخشی دارد.
شهر شیشهای شهری تقریباً وسیع است و با معماری خاص و منحصر به فرد خود، جولان گاه فوقالعادهای برای فیث و همقطارانش به شمار میرود. این شهر پر است از آسمان خراشها و ساختمانهای سر به فلک کشیده. در گوشه و کنار این شهر ساختمانهای مرتفع و عظیمی را مشاهده میکنید که بسیار وسوسه انگیز به نظر میرسند و همواره شما را ترغیب میکنند تا به پشت بام آن برسید و از آن جا به پایین بپرید. شاید هم نه، ترجیح میدهید با یک پرش بلند به پشت بام ساختمانی دیگر بپرید. البته احتمالاً اگر در آن حوالی چشمتان به یک Zipline هم بخورد از آن استفاده خواهید کرد. بازی به لطف دقت و هوشمندی سازندگان در زمینه طراحی شهر شیشهای همیشه با سرعتی دیوانهوار در جریان است و تقریباً هیچ گاه از لحاظ مسیرهای تعبیه شده به بن بست نمیخورید. حتماً میدانید که در برخی بازیها که پارکور به عنوان بخشی از گیم پلی در آنها حضور دارد، همیشه مشکل به بن بست خوردن در زمینه عبور از موانع مختلف و دسترسی به مناطق دیگر (مخصوصاً جاهای مرتفع) مسئلهای جدی و آزار دهنده به شمار میرود. البته شما در Catalyst شاهد چنین موضوعی نخواهید بود. معماری این شهر به گونهای است که ساختمانها و بناهای مختلف به شیوههای گوناگون با هم در ارتباط هستند و همواره راهی برای رسیدن به مکانهای دیگر پیش پای شما وجود دارد. طراحی شهر شیشهای واقعاً با دقت و تلاش بسیاری صورت گرفته و یکی از نقاط قوت بزرگ بازی است. به شخصه از آن دست افرادی هستم که به طراحی محیط و لوکیشنها در بازی اهمیت زیادی میدهم مخصوصاً وقتی پای عنوانی در میان باشد که طراحی محیط در آن به طور مستقیم در گیم پلی اثرگذار است و هر گونه کم و کاست در آن گیم پلی را با کمبودهایی مواجه میکند، ولی Catalyst از این لحاظ عملکرد واقعاً مطلوبی داشت و شهر شیشهای برای من تبدیل به یکی از دوست داشتنیترین شهرها در بازیهای کامپیوتری چند سال اخیر شد. البته شاید ظاهر شهر شیشهای برای برخی مخاطبان خوشایند نباشد چرا که رنگ بندی بازی به طور کلی زیادی متکی بر طیف رنگی میان سفید و خاکستری است، ولی بدون شک معماری جادویی شهر شیشهای همگان را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
این نسخه ساختاری Open World دارد و این امر به بازیبازان اجازه میدهد تا آزادانه به گوشه و کنار شهر شیشهای سرک بکشند و به دلخواه و هر زمان که خواستند مهارتهای خود در پارکور را بسنجند. شهر شیشهای علاوه بر ماموریتهای داستانی، فعالیتها و مراحل جانبی دیگری را نیز در دل خود جای داده و بازیبازان میتوانند به انجام آنها نیز بپردازند. این مراحل یک زنگ تفریح مناسب برای فارغ شدن از خط اصلی داستانی بازی به شمار میروند و میتوانند اوقات خوشی را برای شما رقم بزنند. این مراحل تنوع نسبتاً خوبی هم دارند و به شما در کسب امتیاز XP کمک میکنند. از این امتیازها میتوانید برای ارتقای تواناییهای فیث استفاده کنید. البته برخی قابلیتها که به سادگی میتوانستند از همان ابتدا در دسترس بازیبازان قرار بگیرند به خاطر وجود این سیستم تبدیل به آیتمهایی قابل خریداری شدهاند، مسئلهای که چندان جالب نیست. برخی دیگر از قابلیتها هم تا رسیدن به نقاط خاصی از داستان قابل خریداری نیست.
در بازی یک بخش آنلاین به نام Social Play نیز وجود دارد که البته نه Co-Op است و نه بازیبازان را مقابل هم قرار میدهد. این بخش هم با وجود ساده بودن جذابیتهایی در خود دارد. مهمترین نکته مربوط به این بخش مسابقات Time Trials هستند که بازیبازان در آنها میتوانند سطح مهارتهای خود در بین دیگران را بسنجند. خوشبختانه شاهد یک بخش چندنفره و آنلاین تحمیلی و اجباری در بازی نیستیم و Social Play هم ضربهای به پیکره بازی وارد نکرده و اتفاقاً بخش تقریباً جذابی نیز به شمار میرود.
سیستم مبارزات بازی نیز تغییراتی را به خود دیده است که البته همگی مطلوب و رضایت بخش نیستند. اولاً که دیگر در بازی خبری از استفاده فیث از سلاحهای گرم نیست، یعنی او باید تماماً روی قابلیتهای بدنی خود حساب باز کند و فکر کشیدن ماشه را هم از سر بیرون کند. این مسئله از چند بعد قابل بررسی است. از یک منظر این اتفاق خوبی است، چرا که استفاده از سلاحهای گرم به نوعی با شخصیت فیث تضاد دارد. تصور این که او همچون مکس پین با اسلحه گرم همه را به گلوله ببندد بسیار سخت و دشوار است و سازندگان هم به نظر از این موضوع خبر داشتهاند پس سلاح گرمی در دسترس او قرار نخواهد گرفت. از طرف دیگر نبود اسلحه باعث میشود که مبارزات بازی بر خلاف بسیاری از عناوین دیگر صرفاً روی تیراندازی تمرکز نداشته باشد و یک سیستم مبارزات خاص و منحصر به فرد در بازی جای بگیرد. البته این تغییر در سیستم مبارزات جنبه منفی هم داشته که این جنبه منفی به طور کلی بیشتر از جنبه مثبت آن به چشم میآید. در ابتدا همه چیز بسیار جذاب و خوب به نظر میرسد، میتوانید هنگام دویدن به دشمنان ضربه وارد کنید، در هنگام پریدن به آنها لگدی محکم بزنید و … ولی وقتی به صورت ثابت ایستادهاید مبارزه با دشمنان بسیار کسل کننده و بد به نظر میرسد. به لطف هوش مصنوعی نه چندان جالب دشمنان، به سرعت حرکات آنها برایتان قابل پیشبینی میشود و عملاً همه جذابیت بخش مبارزات از بین میرود. حتی ممکن است شما سعی کنید تا حد ممکن از درگیری با دشمنان اجتناب پذیرید. به هر حال به وجود آمدن این تغییرات در سیستم مبارزات بازی جنبه مثبت و منفی خود را داشته است که جنبه منفی در کل بیشتر به چشم میآید. گیم پلی بازی در کل نکات مثبت بسیاری در خود دارد ولی چند نکته منفی هم در آن به چشم میخورد که باعث میشود نتوانیم آن را کمنقص خطاب کنیم. سیستم پارکور در بازی بسیار جذاب و دوست داشتنی از آب درآمده ولی سیستم مبارزات به همان نسبت ناامید کننده است. خوشبختانه طراحی شهر شیشهای بسیار خوب انجام گرفته و یکی از بزرگترین نکات مثبت بازی است.
تغییرات به وجود آمده در سیستم مبارزات بازی همچون تیغ دولبه عمل کرده است. از جهاتی به بازی کمک کرده و از برخی لحاظ به ضرر بازی تمام شده است.
شهر بلورین
از لحاظ گرافیکی همواره پس از شنیدن نام فراست بایت (Frostbite) اطمینان حاصل میکنیم که خروجی این موتور قدرتمند قرار است همه را راضی کند. عملکرد این موتور در Catalyst هم چشمگیر و خوب است. کیفیت بافتها تقریباً مطلوب و بالا است اگرچه گاهی اوقات مشکل دیر لود شدن بافتها در بازی وجود دارد. این مشکل درست است که خیلی حاد و جدی نیست ولی میتواند باعث ناامیدی برخی از طرفداران شود. نکته بعدی در مورد گرافیک بازی نورپردازی بسیار خوب آن است. تمامی بازیهایی که از فراست بایت استفاده کردهاند از لحاظ نورپردازی در سطح بسیار بالایی قرار دارند و Catalyst هم از این قاعده مستثنی نیست. یکی از نکات گرافیکی قابل توجه بازی Draw Distance بسیار خوب آن است و این مسئله هنگامی که بر فراز یک ساختمان بلند قرار دارید به خوبی خود را نمایان میکند. البته گرافیک بازی به طور کلی انقلابی به شمار نمیرود ولی کم کاری خاصی هم در آن وجود ندارد. اگر از برخی گلیچها و ایرادات جزئی فاکتور بگیریم گرافیک بازی بسیار خوب به نظر میرسد و در کل یکی از نقاط قوت بازی به شمار میرود. از لحاظ صداگذاری و موسیقی اما بازی خیلی آش دهن سوزی نیست. صداگذاریها در کل بسیار معمولی به نظر میرسند. البته تا حدی شخصیت پردازی در خوب یا بد به نظر رسیدن صداگذاری شخصیتها تاثیر دارد (و Catalyst هم از لحاظ شخصیت پردازی افتضاح است!) ولی واقعاً از این نظر بازی عملکرد خیلی سطح بالایی ندارد و صرفاً معمولی به نظر میرسد. کار نواختن موسیقیهای بازی هم بر عهده سولار فیلدز (Solar Fields) آهنگساز نسخه نخست بوده است. کار او هم خیلی سطح بالا و ماندگار نبوده و صرفاً در سطح قابل قبولی قرار دارد. در مجموع از لحاظ صداگذاری و موسیقی عملکرد بازی آن قدر معمولی است که نه این دو فاکتور جزو نکات مثبت بازی به شمار میروند و نه نکات منفی.
در میان آسمان خراشها
در مجموع نسخه دوم Mirror’s Edge نتوانست آن طور که انتظار میرفت عمل کند. بازی البته خیلی هم ناامید کننده نیست و میتواند تجربه خوب و مفرحی برای علاقه مندان رقم بزند ولی سازندگان میتوانستند با اندکی دقت بیشتر از رخ دادن خیلی از اشتباهاتشان جلوگیری کنند. داستان بازی و روایت آن بزرگترین ضربه را به Catalyst زده است و اصلاً در سطح خوبی قرار ندارد. از طرف دیگر شخصیت پردازیها نیز بسیار بد هستند و همذات پنداری با شخصیتها تقریباً امری غیر ممکن است! گیم پلی بازی بسیار سریع و پر هیجان است و جست و خیز در شهر شیشهای تبدیل به کاری اعتیاد آور خواهد شد. در این میان از طراحی و معماری بسیار خوب شهر شیشهای نیز نباید چشمپوشی کرد، مسئلهای که یکی از نقاط قوت بزرگ بازی است. سیستم مبارزات بازی نیز تغییراتی داشته که البته تمامی آنها به نفع بازی تمام نشدهاند و از برخی جهات این تغییرات به گیم پلی بازی لطمه زدهاند. گرافیک بازی به لطف بهره بردن از موتور فراست بایت در سطح بسیار خوبی قرار دارد و از نکات قابل توجه بازی به شمار میرود، البته بازی از لحاظ گرافیکی ایراداتی نیز دارد. صداگذاری و موسیقیهای بازی نیز کاملاً معمولی هستند. در مجموع نسخه دوم Mirror’s Edge به اندازه نسخه نخست انقلابی و بدیع نیست ولی بازی بدی هم نیست. با توجه به این که تا مدتی شاهد عرضه بازی بزرگی نخواهیم بود، Mirror’s Edge Catalyst میتواند یک انتخاب مناسب برای شما باشد.